امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

شروع غذای کمکی

از دیروز غذای کمکی امیرحسین شروع شد. طبق دستور دکترش غذای امیرحسین به شرح زیر است: هفته اول : فرنی آرد برنج هفته دوم : فرنی نشاسته هفته سوم : حریره بادام هفته چهارم : سوپ هر روز سه نوبت، از ١-٢ قاشق مرباخوری شروع می شه و  به ٧ قاشق در پایان هفته می رسه. ( دکترش در مورد تغذیه کودکان خیلی حساسه و این نوبت ویزیت بیشتر شبیه کلاس آموزش آشپزی بود تا ویزیت ماهانه. طرز تهییه همه رو برام توضیح داد) ولی نکته مهم این بود که دیروز، امیرحسین فرنی اش رو دوست نداشت. امروز به جای شیر از شیر خشک و مقدار کمتری شکر استفاده کردم. اوضاع یکم بهتر شد. ولی به این نتیجه رسیدم غذا دادن به این بچه نیاز به انرژی خیلی زیادی خواهد داشت. پیوست ١: ام...
21 اسفند 1391

حاجی کوچک

امروز پسرم حاجی کوچکی برای ما شد. کلاهی که دایی علی رضا براش آورده بود رو پوشید و من به این نتیجه رسیدم اگر این بار به مکه برویم پسرم همراهمان خواهد بود و چقدر حاجی زیبا و کوچکی خواهد بود. ...
18 اسفند 1391

یادمان نرود...

این وبلاگ را برای این ساختیم تا خاطرات روزهای پسرمان باشد، تا یادمان نرود چه روزی اولین بار غلت زد، چه روزی اولین بار نشست و چه روزی اولین بار به حرف آمد و .... ولی روزمرگی های زندگی نمی خواهد این اجازه را به ما بدهد و کاش در این جدال ما پیروز شویم بر ثبت این رویدادها. پسرم در این ماه درست در 5ماه و 14 روزگی اش بدون کمک نشست، البته هنوز اول راه است و نیاز به حمایت بسیار دارد. و اولین گام هایش را در خانه جدید، بر روی زمین پهناور خدا گذاشت. امیرحسین در آستانه ورود به هفت ماهگی در تلاش است تا با کمک روروئک، قدرت عظیم قدم برداشتن را بیاموزد. و چیزی که دیشب در نوشتن این مطلب مصممان کرد، اولین غلت امیرحسین در حالتی که بر روی دستانش...
18 اسفند 1391

خانه جدید- شروع رسمی زندگی سه نفره

بالاخره این خونه جدید، تحویل ما داده شد. البته آقای پدر کلی تو زحمت افتاده بود و حسابی خسته شده بود. ما( من و امیرحسین) به همراه مامانی و بابابزرگ و خاله و دایی جمعه امدیم تهران و رسما خونه جدید افتتاح شد. هفته گذشته همش کار بود و کار،جا دادن یه عالمه اسباب توی یه خونه نقلی، کار خیلی سختی بود تنها چیزی که در این حین به همه روحیه می داد، غذاها و دم نوش های خوشمزه زن عمو بود. بالاخره بعد از مدتها، رسما زندگی سه نفره ما زیر سقف خونه خودمون شروع شد. خدا لطفشو از ما دریغ نکنه. اینم  عکس امیرحسین تو خونه جدید وقتی داره با مامانی و خاله حرف می زنه.     ...
14 اسفند 1391

برای پسرم

عزیز دلم! مدت ها است دنبال یک زمان می گردم تا از شیرین کاری های این چند وقتت برات بنویسم. ورود به شش ماهگی با کلی تغییر همراه بود. تازگی ها علاقه زیادی به گرفتن هر دو تا پاهات داری و همش سعی می کنی تا با دستات، پاهاتو بگیری و با آنها بازی کنی.  اوایل فقط شلوارتو می گرفتی ولی الان، تلاشهات به ثمر رسیده و قشنگ مچ پاهاتو توی دستات می گیری. علاقه زیادی هم به بازی با توپ داری. وقتی پسردایی های من میان اینجا، تو هم تند تند پاهاتو تکون می دی و دلت می خواد با اونها فوتبال بازی کنی این هم عکس شما گل پسر با پسردایی های من!( قبل از رفتن به مهمونی)- البته بعد از گرفتن این عکس دوقلوها بلند شدن و شما رو همون طور گذاشتن، خوب شد نیفتادی. ...
1 اسفند 1391
1